((ماشین کهنه زمان)) شعر از : غلامرضا نبی زاده تاریخ 2/12/95
آیا تو دانی که سواری به ماشین کهنه زمان
از آن روز که مادرت تورا زاد به این جهان
انسان بوده و هست مسافر کهنه زمان
اونیز نکرده است رحم در این سفر به دیگران
پاشیده است بذر آدمیت در این مکان
تاکه فرزند او نیز باشد مسافر کهنه زمان
ای که خود سوخته ای و ساخته ای در این بهر بی کران
آیا سزاست که مثل خودر را بیاوری در این جهان
یا تورا پیر کند قد خمیده ،موی سپیدو بی دندان
یا جوان یا کودک یا میان سالت کند زیر خاک نهان
ماند زتو درسفر یک سنگ قبرو یک نوشته بروی آن
آنهم شود کهنه و فرسوده گردد در گذر زمان
بهر رفتن از این جهان به جهانی که هست نهان
باید که گذر کنی از کانال سخت این جهان
آنوقت تو تازه گشته ای جاوید به گفته پیامبران
مانند روز اولی که نزاده بود مادرت تورابه جهان
پس ای رضا سخت نگیر برفرزندان
تاکه بچه بیاورند و شوند مسافرماشین کهنه زمان