گنجشک و سنگ
ریزه سنگی در کمانش بنهاد کودکی
خوب کشیدو رفت نشانه هدف را اندکی
ریزه سنگ پرتاب گشت و نشست برقلب درخت
گنجشکی از میان شاخه ها بر زمین افتادسخت
چون افتاد چشم کودک بر حال این نازنین
سخت پشمان گشت و زد خود کمانش بر زمین
گریه می کرد کود ک و گنجشک به کف
او پشیمان بود که گنجشک بگرفته هدف
گنجشک این چنین می گفت با حال نزار
که تو خود بنگر ازسر نوشت روزگار
چون چشم باز کردم بودم برشاخ درخت روزگار
لیک برد پدر هم مادرم را سرنوشت روزگار
ما همه گنجشکا نیم بر درخت روزگار
یاکه جامه گانیم آویخته به دیوار روزگار
این بگفت گنجشک از جهان بست رخت
چال کردش کودک غمگین اورا در پای درخت
ای رضا این چنین بنوشته بر پیشانی ماروزگار
که همه چون حلقه ایم در انگشت پروردگار
غلامرضا نبی زاده 23/12/95
روز مادر
آمده روز مادر دراین ایام بهاری
به پیشواز آمده گل، با آواز قناری
پوشیده اند همه گلها لباسهای رنگارنگ
تا که شاید بیاورند ، دل مادران بچنگ
آراسته سبزه دامن خودرا با گل سرخ
تا شودصبح و،روز مادر نماید رخ
گرباشد مرا دربدن یک قلب دگر
تقدیم مینمودمش بی درنگ خدمت مادر
هست خاک بهشت توتیای یای هر مادر
این نیست گفته من، هست پیام پیغمبر
به تاق عرش خدا چنین نوشته برسر د ر
صلوات بفرست بر محمد و، درود بر مادر
برو رضا زمادر خویش دل بجوی
تاکه او هست زنده ، چو آب رفته نیاد بجوی
مادر تور همین بس که تولد زهرا(س)
را رسول خدا رقم زنده نام بنام شما
صدها هزار تبریک می گویم روزت ای مادر
تا که هستی زنده ای و سایه ات بود برسر
30اسفند 95ماه تولد مبارک حضرت زهرا (ص) وروز مادر سراینده : غلامرضا نبی زاده