خاطره یکشنبه بازار سه قلعه
یادته یکشنبه ها شال و کلاه میکردیم
وقت رفتن که میشد بی بی را صدا میکردیم
من و تو همراه هم هم پای هم
میوه ها را هی نگاه میکردیم
از سر بازار تا ته ان ده بار
هــــــی میرفتیم و هم دیگر را صدا میکردیم
سیب زمینی ، پیاز و گوجه وگه پرتقال
هر کدام ورانداز، وبعد جدا میکردیم
قلقله برپاست یکشنبه ها بهر خرید
دیدارها ، گفتارها ، گه برای خود عروسی ، مهیا میکردیم .
بهر دیدار برادر یا خواهر با اقوام دور
سینه را خالی از کینه ،باصفا، بی رنگ و ریا می کردیم
خوشحال می گشتیم از دیدار با هرکدام
آنوقت بهر دیدار دوباره التماس یا دعا می کردیم
بعد از هر خریدی من و تو
بابت شوخی نزاع میکردبم
اخر سر هم بعد اتمام خرید با پراید خود
تو خیابان های سه قلعه صفا میکردیم.