تعداد 6راس بز سانن که 2 تا از این 6 راس کولار و آبستن هستند و 4 راس زاییده و 6بزغاله نر دارند قیمت کل 12000000تومان
خراسان جنوبی - شهر سه قلعه - غلامرضا نبی زاده شماره تماس :09159613708
خاطره یکشنبه بازار سه قلعه
یادته یکشنبه ها شال و کلاه میکردیم
وقت رفتن که میشد بی بی را صدا میکردیم
من و تو همراه هم هم پای هم
میوه ها را هی نگاه میکردیم
از سر بازار تا ته ان ده بار
هــــــی میرفتیم و هم دیگر را صدا میکردیم
سیب زمینی ، پیاز و گوجه وگه پرتقال
هر کدام ورانداز، وبعد جدا میکردیم
قلقله برپاست یکشنبه ها بهر خرید
دیدارها ، گفتارها ، گه برای خود عروسی ، مهیا میکردیم .
بهر دیدار برادر یا خواهر با اقوام دور
سینه را خالی از کینه ،باصفا، بی رنگ و ریا می کردیم
خوشحال می گشتیم از دیدار با هرکدام
آنوقت بهر دیدار دوباره التماس یا دعا می کردیم
بعد از هر خریدی من و تو
بابت شوخی نزاع میکردبم
اخر سر هم بعد اتمام خرید با پراید خود
تو خیابان های سه قلعه صفا میکردیم.
((ماشین کهنه زمان)) شعر از : غلامرضا نبی زاده تاریخ 2/12/95
آیا تو دانی که سواری به ماشین کهنه زمان
از آن روز که مادرت تورا زاد به این جهان
انسان بوده و هست مسافر کهنه زمان
اونیز نکرده است رحم در این سفر به دیگران
پاشیده است بذر آدمیت در این مکان
تاکه فرزند او نیز باشد مسافر کهنه زمان
ای که خود سوخته ای و ساخته ای در این بهر بی کران
آیا سزاست که مثل خودر را بیاوری در این جهان
یا تورا پیر کند قد خمیده ،موی سپیدو بی دندان
یا جوان یا کودک یا میان سالت کند زیر خاک نهان
ماند زتو درسفر یک سنگ قبرو یک نوشته بروی آن
آنهم شود کهنه و فرسوده گردد در گذر زمان
بهر رفتن از این جهان به جهانی که هست نهان
باید که گذر کنی از کانال سخت این جهان
آنوقت تو تازه گشته ای جاوید به گفته پیامبران
مانند روز اولی که نزاده بود مادرت تورابه جهان
پس ای رضا سخت نگیر برفرزندان
تاکه بچه بیاورند و شوند مسافرماشین کهنه زمان
در جوانی گشتم عاشق گل دختری
آشنا گشتیم باهم در وقت سیم کشی
چون نگاهش کردم ، دیدمش نیک در همسری
صورتش گل انداخته بود، چون شاه پری
قد کوتاه، چشم آبی،مو رنگی، با پیرهن گل منگولی
صحبتش خوب ، حرکتش نیک،مانده بود، از مادری
مادرش در کودکی از دست داده بود
زندگی میکرد با باب پیر و با نامادری
ما بهم دیگر دل باختیم
عشق را مکتب رفتیم و با آن ساختیم
من سرایان بودم در حال درس و مدرسه
او در ون خانه بود نازش برهمه
خاطراتی خوب داشتیم در عاشقی
وای ، چه زود بگذشت آن روزهای اولی
خواهری داشت مهربان و نیک چون مادری
او نبود اینجا ازدواج کرده بود و داشت همسری
سخت این دو زوج خواستند از زندگیشان، میوه ای
که خدا را مصلحت چی بود ، نمی بخشید به آنها بچه ای
بچه آمد پا نهاد در این سرا
مادرش نادیده، او را رفت سوی بقاء
درد سختی بود برای دختری
در زمانی کم از دست داده بود . هم خواهرو هم مادری
ناله سر کن ای رفیق بی وفا
خاطراتی چند مانده پشت این دیوار ها
خاطراتی تلخ و گه شیرین داشتیم
ساختیم با هم نام آن را زندگی بگذاشتیم